بشير! نزهت بادی« اربعين لاله ها »
وقتى به مدينة النبى رسيديم، مبادا كسى جلوى قافله اسراى كربلا، گوسفندى را سر ببرد! اين كاروان، از سفر چهل روزه با سرهاى بريده بر بالاى نى مىآيد.
نگذار هيچ لاله اى را در رثاى شهدايمان پرپر كنند! سراسر خاك كربلا، پر بود از گلبرگهاى خونين و پاره اى كه از هر سو مرا صدا مى زدند: «أخَىَّ اخَّى».
اجازه نده كسى بر سر و رويش خاك بريزد؛ هنوز باد، گرد و خاك كوچه هاى كوفه و شام را از سر و روى زنان و كودكان عزادار نربوده است.
اين صورتهاى كبود و دستهاى سوخته، نيازى به گلاب افشانى ندارند؛ هنوز اربعين گلهايى كه با تشنه كامى بر خاك و خون افتادند، نگذشته است.
بگو پاى برهنه به استقبالمان نيايند؛ اين كاروان پر است از كودكانى كه پاى پرآبله دارند.
سفارش كن شهر را شلوغ نكنند و دور و برمان را نگيرند، ما از ازدحام نگاههاى نامحرم و بيگانه بازگشته ايم.
بگذار آسوده ات كنم بشير!
دل زينب عليهاالسلام براى خلوت مزار جدش پر مىكشد تا به دور از چشم خونبار رباب و سكينه و سجاد عليه السلام و اين كاروان داغدار، پيراهن كهنه و خونين حسين عليه السلام را بر سر و روى خويش بنهد و گريه هاى فرو خورده چهل روزه اش را يكسره رها سازد.
نظرات شما عزیزان: